بی پناه از قطعات ادبیم دردیوان گلها و گلبرگها پرندة کوچک ... در میان برفها یافتمت با نفس گرم خویش پرهای خیست را خشک کردم قلبت هراسیده می تپید... و چشمان کوچکت , باتردید مرا می نگریست به خانة خویش میبرمت و در جای گرم پرستاریت میکنم برایت آب و دانه خواهم گذاشت تازمستان پربرف بگذرد و آنوقت... که بهارباز میگردد , و برف ها آب میشود و برای برچیدن دانه خواهی یافت آنوقت که شکوفه ها به درختان رخت نو می پوشانند... رهایت خواهم کرد , تا بر درختان سرسبز با پرندگان همبازیت نغمه سرایی کنی پس آرام باش و تن کوچکت را به من بسپار ... تا شاهد درذلّت مردنت نباشم...
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 Authorsسیروس امیرمنصوریLinks
ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |